*******
این شعررابرای تومی گویم
دریک غروب تشنه ی تابستان
درنیمه های این ره شوم آغاز
این آخرین ترانه لالاییست
درپای گاهواره خواب تو
باشدکه بانگ وحشی این فریاد
بپیچددرآسمان شباب تو
بگذارسایه من سرگردان
ازسایه تودور وجداباشد
روزی به هم رسیم که گرباشد
کس بین ما نه غیرخداباشد
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده به دردم را
انگشت های نازک وسردم را...
فروغ فرخ زاد
برچسب : نویسنده : mona sokot18 بازدید : 490